[Es gab, da war der Mond ein Schein, die Stadt]

Es gab, da war der Mond ein Schein, die Stadt,
Gewölk, und kahl verzweigt stand nah ein Ast,
als beugte sich, was festlich einst, was ärmlich
nun war noch ein Glanz, der still wie Laub am
Asphalt lag, dass kühl bald stieg ein Duft von
Abschied auf und war verfrüht, war lang wie
dämmernd, war ein Ton, ein Bus bog ein mit
etwas Staub und dröhnte fern als aus der Zeit,
da alles sprach und Neigung war, wenn einsam
auch, was Leben hieß, erfüllt schien, irrte oder
doch, fremd jedem Zuspruch, Treue fand.

© Matthes & Seitz Berlin
从: Variationen in Prosa
Berlin: Matthes & Seitz Berlin, 2013
录制: Literaturwerkstatt Berlin, 2014

[ شهر وجود داشت، وقتی که ماه یک پرتو بود. شهر و ابر. و یک شاخه ]

شهر وجود داشت، وقتی که ماه یک پرتو بود. شهر و ابر. و یک شاخه عریان در همان نزدیکی
بود، که گویی آن چه زمانی باشکوه بود، اکنون خمیده بود و بی رنگ و بی نوا. اما هنوز با
ته مانده ایی از درخشش. آرام و بیروح افتاده بود بر سطح آسفالت. و به زودی بویی سرد و
وداع آلود برخاست. وداعی زودهنگام. وداع طولانی کشدار. وداع ، یک آوا بود. اتوبوس پیچید.
برخاستن گرد و غبار در پی اش. برخاستن صدایی دورشونده. این صدا از زمانی دیگر برمی
آمد. که در آن همه چیز حرف می زد وعشق و مهربانی مسلط بود. آنچه را که زندگی می
نامیدند، حضور سرشار تنهایی بود. آن زندگی که به نظر خوشبخت بود. آن زندگی به بیراهه
می رفت، یا شاید نه! بدون که تحسین شود، به آن وفادار می ماندند

Translation into Farsi: Mazaher Shahamat
شعر آلمانی، فارسی قاچاق شعر,
VERSschmuggel, persian-german, organised by Haus für Poesie, 2016