Alireza Abbasi (علیرضا عباسی)
[دور از تو]
[دور از تو]
دور از تو
شبيه مردي گمشده در كوهستاني برفي
راه مي روم
و مدام به ردپاي رفته ام در برف برمي گردم
فراموشي غمگيني در زندگي پرسه مي زند
همچون مردي در خيابان هاي شهري شلوغ
عشق
كلمه اي كه با سنجا قي كوچك به زندگي ام آويخته اي
آنچنان كه گل سرخي به سينه ات
بايد نشاني ام را از تو بپرسم
كه بارها از من رد شده اي
گياهي كه در من مي كاري
تا هرروز مردي
به خوشبختي ساده اي لبخند بزند
هربار كه آغوش باز مي كني
راه تازه ای از بن بستي باز مي شود
هربار كه روسري ات را
گره ي كوچكي از زندگي
بايد پناه برد
به چشم هايت
كه همچون كشتي بزرگي در طوفان
مسافران گمشده اش را
به ساحل برمي گرداند
صيادان مرواريد نمي دانند
تنها با تاري از موهايت
مي توان همه ي صدف ها را در بند كرد
و به معشوفه اي زيبا بخشيد