Behzad Khajat (بهزاد خواجات)
شاعـران
شاعران می توتنند
آرام آرام از کوه ها سر می روند
بر دشت ها جاری می شوند
و هر خوابی که دیده باشی
مالکیتی است که آ نها به تو داده اند
و البته غروب ها نارنجی است
کبوتران با چشمانی کوچک
چشمانی کوچک می جویند
و تصمیم خود را درست جایی اتخاذ می کنند
که این ورش باد وزیده
و آن ور سوسنی از خود قیام خواهد کرد .
شاعران می توانستند
و با آن همه دست اضافی
هم مرگ از آنها ترسیده بود
و هم ژنرال ها
اما دود نقره ای می گوید :
باید که آ دم باشی تا بفهمی
که آ دم نبودن چه لذتی دارد .