Ghayath Almadhoun

арабский

Sara Rahmati

персидский

إلى الشام

يقتلني الصيفُ المتسللُ من شقوق الشام، فأزحف كالصدأ على
 أبواب هذا السجن الذي تحول إلى متحف، أنا الذي يجلس في
 المقهى خائفا وخجولا في أيام المحل، وضاحكا بأعلى صوت
ٍ أيام الجيوب المملوءة الماكرة، دمشق منزلي المتصدع،
 وقاسيون ندبتي، أنتشر في المساء كأبواق السيارات،
 وعربات الفول، ويعرفني الغرباء والسياح، ليس لي سياجٌ،
 ولا فرحٌ خان وجهي، إلا جاء معتذراً من ضحكتي، أنا
 الخليط الغريب، الذي يعرش في سيماه الفقراء وملابس
 الواجهات، جسدي حقول من قمحٍ يحترق، ولساني سليطٌ
كالحذاء، يرمقني الشرطي والمعلم والرجل الغامض، فأضحك
حزينا، ويبكون ضاحكين، دمشق لي ولن أسمح لأحد أن
يقاسمني فراشي سوى الطالحين، والبغايا، أنا سلم النزول إلى
الحفر العالية، وآثار اللصوص على الرمال، جسدي فندقٌ
للراحلين، وكلامي أناجيلُ صغيرةٌ أضاعها الأنبياء، فاعتنقها
الضالون، إذن، سأرمي الفتاتَ للعصافير الشائكة، وأخصي
المجد على الإسفلت، هكذا علمونا في المدارس الحكومية، ثم
أفلتونا كالأرانب لنمضغ أعشاب الخنوع، قلت لكم أنني لن
أسمح لأحدٍ أن يتلصص على دمشق، عندما تستحم فاردة
نهديها الصغيرين بحياء، لن أسمح لكم………
أن………..
تمرُّوا.

© Ghayat Almadhoun
Аудиопроизводство: Literaturwerkstatt Berlin 2011

برای دمشق

تابستانی که از تَرَک‌های دمشق می‌آید مرا می‌کُشد و من مانند زنگار خود را روی درهای این زندان می‌کشم، زندانی که حالا موزه شده، من که در دوران قحطی با هراس و شرم در کافه نشسته‌ام و با صدای بلند به روزگاری می‌خندم که در آن جیب‌ها پُر از مکر است. دمشق خانۀ ویران شده‌ام و کوهِ قاسیون زخمم، سرِ شب همه‌جا هستم، مانند بوق ماشین‌ها و گاری لوبیافروش‌ها. غریبه‌ها و گردشگران مرا می‌شناسند. بی‌پناهم و اثری از شادی در چهره‌ام نیست، مگر تبسمی از سرِ عذرخواهی. من آمیزه‌ای غریبم که سیمای فقرا و لباس‌های چیده‌شده در ویترین مغازه‌‌ها را می‌پوشانم. بدنم مزرعۀ گندمی در حال حریق است و زبانم سخت همچون یک کفش. پلیس، معلم و جاسوس خیره به من نگاه می‌کنند، من با غم می‌خندم و آن‌ها با خنده می‌گریند. دمشق از آنِ من است و اجازه نمی‌دهم کسی جز آدمِ بدِ قصه‌ها و فاحشه‌ها در بسترم شریک شود. من پله‌ای هستم که ره به مرتفع‌ترین اعماق دارد، ردّپای دزدان روی ماسه. بدنم مهما‌ن‌خانه‌ای‌ست برای مسافران، کلماتم انجیل‌های کوچکی که پیامبران گم‌شان کردند و ارواح گم‌شده آن‌ها را یافتند. برای پرنده‌های سیم‌خاردار خرده‌نان می‌پاشم و شُکوه را روی آسفالت اخته می‌کنم. این همان چیزی‌ست که در مدارس دولتی به ما آموختند و بعد رهایمان کردند تا مانند خرگوش علف‌های ذلت را بجوییم. به شما گفته بودم به کسی اجازه نمی‌دهم وقتی دمشق در حال استحمام است و محجوبانه پستان‌های کوچکش را عریان کرده پنهانی آن را دید بزند. نمی‌گذارم سرزده وارد شوید.

(2006)

ترجمه از انگلیسی: سارا رحمتی