Hafez Mousavi (حافظ موسوي)
انسان و زمين
انسان و زمين
زمين به شكل هولناكي يك استثناء است
يك زيبايي هولناكِ استثنايي
كه تنها در گيج خوردن، به
من و بقيهي كائنات شبيه است
و در يك داشتن
فقط شبيه من است كه تو را دارم
اين سطرها شروع مناسبي براي يك شعر عاشقانه نيست
قرار هم نبوده كه باشد
چرا كه من اكنون به دروغي بزرگتر فكر ميكنم
نميخواهم ادعا كنم كه زمين رقيب من است
زميني كه تو را بر شانههاي خود سوار كرده
و در كهكشاني هولناك، به سلامت ميگردانَد
و ديگر روز
تو را چون دانهاي در خود پنهان ميكند
و ميرويانَد
آيا تو همان درختي نخواهي بود
كه قرار است خود را از آن حلق آويز كنم؟
امشب كابُل تاريكتر از هميشه است
قندهار، مزار شريف، جلال آباد
و دستهاي من
كه بر سفيديِ شوم كشيده ميشود
تو چقدر شبيه زميني!
و من چقدر انسانم!
انسان:
روزنامه نگاري كه در تمام عمر حرفهايِ خود
حتي يك گزارش به درد بخور ننوشته است
روزنامهنگاري كه بيهوده ميانسالش
همراه با دسته گلي كه بر گورش ميگذرد
زير لب ميگويد:
«احمق جون!
درست امروز، يازدهم سپتامبر 2001
وقتِ مردن بود؟!»
انسان:
پيرزني خرافاتي
كه ميخواهد با جادو جنبل
ويزاي بهشت را از دست عزرائيل بگيرد و
از زمين فرار كند.
اما زمين يك استثناء است
كه ما در آن گير كردهايم
و بدبختانه تا به حال، هيچ رصد خانهاي
امكان عشق بازيِش ما را
در سيارهاي ديگر
پيش بيني نكرده است
بودا
در كوههاي افغانستان گريه ميكند
برجهاي مركز تجارت جهاني نيويورك
دود ميشود وُ به هوا ميرود
انسان بر زخمهاي كهنهي خود
بمبهاي نمك ميريزد
زمين بافههاي گيسوانِ زنانِ افغان است
در دل خود پنهان ميكند
آيا اين همان طنابي نيست
كه قرار است خود را با آن حلق آويز كنيم؟
انسان يك استثناء است
____________________
1- هر آن چه سخت و استوار است، دود ميشود و به هوا ميرود. (ماركس)
كه در يك استثناء ديگر
گير كرده است.