Mohammad Hossein Abedi (محمد حسين عبيدي)
بلدم چگونه عاشق باشم
بلدم چگونه عاشق باشم
بلدم چگونه عاشق باشم
تنها فراموش کرده ام
که روی دریا گاهی هم باید خندید
امواج ، نگاه از دلهره ما بر نمی دارند و
راستی مگر یادم رفته اینجا که جای اخم نبود
که تابلوی بزرگترین نقاش این بندر را
وسط این گیر و دار عاشقی
بر سر دست نگه دارم و
بعد، اشک هایم
تو را یاد این بیندازد
که امسال
همه زنان این بندر
با طلسم و زار و هوا
می خواهند که مردان را نگه دارند
بلدم چگونه عاشق باشم
اگر اشک هایت را آنسوی بندر نگه داری
چشم هایت را ببندی و هرگز
نخواهی این جنازه های روی آب را بشماری
جنازه های این بندری را که بر دست گرفته ام
و می ترسم که شاید بر سرم خراب شود
طلسم قدیم را دور انداخته ام
تا زنان این بندر
شاید طلسمی دیگر بیاورند
این تابلو را از من بگیرند
این جنازه ها را ببرند
این آب را نگاه کنم و
آرام نجوا کنم:
هیچ وردی مقدس نیست
هیچ مرگی مقدس نیست
هیچ جنازه ای بر آب نمی گذرد
هیچ بندری بدون زن نیست
هیچ جنازه ای بر آب نمی گذرد
هیچ مرگی مقدس نیست
هیچ وردی مقدس نیست
هیچ
هیچ
هیچ
هیچ
بلدم چگونه عاشق باشم.