Fatemeh Shams (فاطمه شمس)
آنجا بودن ونبودن
آنجا بودن ونبودن
تن خاموش تو در حافظه اقيانوس
بغل گرم تو شبها وسط يك كابوس
شب ِ تا صبح پياده به دلِ كوه زدن
به غزل هاى پُر از غربت و اندوه زدن
شبِ برفى، شب سرما، شب بى فردايى
،شبِ بيدار نشستن شب كى مى آيى؟
شبِ تا صبح تو را خواستن و تب كردن
كه نباشى و تو را اين همه كم آوردن
وسط اين همه پوچى به خدا چنگ زدن
نرسيدن نرسيدن عرق و بنگ زدن
وسط تخت، پر از درد، تو را خوابيدن
بغل مرد و زن از عمد تو را خوابيدن
به فراموشى چشمان ِتو عادت كردن
عشق را كشتن و از دست تو راحت كردن
سفر از شهر سياهت كه رقيب ِمرگ است
ابر در ابر، پر از باغچه ى بى برگ است
وسط باغچه دستان زمان پوسيده ست
شهر در خاطره زرد خزان پوسيده ست
....
به جهنم كه نباشى و بخواهم باشى
به جهنم كه بخواهى و نخواهم باشى.