Alireza Abbasi (علیرضا عباسی)
خاورمیانه
خاور میانه
چون بوی خون
با نسیم صبح می آمیزد
و چون نفرین
هوا را خاکستری می کند
گردی از ویرانه
بر درختان نشسته
تاولی ابدی بر پوست شان.
چندان مهربان نیست سرانگشت باد
بوی باروت را برداشته
می پراکند در مشام خیابان ها/ میدان ها.
در خاورميانه
چشم های جنگ باز است
در چشم های جنگ آدم ها می دوند
آدم ها را باد می برد
همچون قاصدک هایی که باد وطن هایشان را
زيبايي ِ نيمه جان
در قابي بزرگ
دامن های نیمی مانده در خاک،
نیمی رها در باد
سایه ای که باغچه را پوشانده
پيراهن عزايي ست که وطن به تن دارد.
ما در چنين روزهايي يکديگر را پيدا کرديم
در چنين سرزميني
وقتي زيبايي بر پوستش ترک خورده بود
و با عطشي بر لب
و تاولي بر پوست
پي خودش در نقشه مي گريست.