Mussa Bidadj 
Translator

on Lyrikline: 3 poems translated

from: árabe to: persa

Original

Translation

الحفلة

árabe | Fadhil Al-Azzawi

لم يكن أَحدٌ غائباً   .
قابيلُ يسنُّ سكينَه في المطبخ
ونوحٌ يتابعُ في الصالة
نشرةَ الطقسِ في التلفزيون   .

كلهم وصلوا بسياراتِهم
ثم اختفوا في الزقاقِ الطويل
ذاهبين إلى الحفلة   .

هناك رأينا السيدةَ الحسناءَ ترقصُ في الحَلَبَة
عارضةً مفاتنَها علينا
من وراء فستانِها الشفاف   .
جلسنا مع الضيوفِ
جرعنا كؤوسَنا حتى الثمالة   .

في آخرِ الليلِ
عائدين إلى بيوتِنا
أَعدنا إلى الأعمى عكازتَه الضائعة
وإلى القاتلِ بلطته الدموية   .

لقد كانت حفلةً
مثل أي حفلةٍ أُخرى   .

© Fadhil Al-Azzawi
Audio production: 2005, M.Mechner / Literaturwerkstatt Berlin

جشن

persa

کسی غایب نبود
قابیل در آشپزخانه کاردش را
 تیز می کرد و نوح در پذیرایی
خبر هواشناسی تلویزیون را می شنید.

برای رفتن به جشن
همه با ماشین هایشان آمده بودند
و در کوچه دراز غیبشان زده بود.

آنجا زنی جوان را دیدیم
که در وسط گود می رقصید
و لباس نازکش جاهایی را
 به رخمان می کشید
آنجا با میهمانان تا مرز سرمستی
 جام زدیم و آخر شب
که به خانه هایمان برمی گشتیم
عصای گمشده را به مرد کور رساندیم
و قمه خونین را به قاتل
و این هم جشنی بود
مثل هر جشن دیگری.

موسی بیدج، از: اینجا روی تنه درخت, Mussa Bidadj

الموكب الصامت

árabe | Fadhil Al-Azzawi

واضعاً يديَّ في جيبيّ المثقوبين
سائراً في الشارع
رأيتُهم يتطلعونَ خلسةً إلي
من وراء زجاجِ واجهاتِ المخازنِ والمقاهي
ثم يخرجون مسرعين ويتعقبونني   .

تعمدتُ أن أقفَ لأُشْعِلَ سيجارةً
وألتفتُّ إلى الوراءِ كمن يتجنبُ الريحَ بظهره
مُلقياً نظرةً خاطفة إلى الموكبِ الصامت.
لصوصٌ، ملوكٌ، قتلةٌ، أنبياءٌ وشعراء
كانوا يقفزون من كل مكانٍ
ويسيرون ورائي
منتظرين إشارةً مني   .

هززتُ رأسي مستغرباً
ومضيتُ وأنا أصفرُ بفمي
لحنَ أغنية شائعة
متظاهراً بأني أُمثلُ دوراً في فيلم
وبأن كل ما ينبغي علي أن أفعلَه هو أن أسيرَ دائماً إلى الأمام
حتى النهايةِ المريرة .

© Fadhil Al-Azzawi
Audio production: 2005, M.Mechner / Literaturwerkstatt Berlin

کاروان خاموش

persa

دست در جیب سوراخم
در خیابان بودم
دیدم  که از پشت شیشه فروشگاهها و
 قهوه خانه ها دزدکی نگاهم می کنند
و شتابان به دنبالم راه می افتند.

به عمد ایستادم
سیگاری آتش زدم
وانمود کردم که می خواهم
 پشت به باد باشم
به سمت شان برگشتم
و به کاروان خاموش نگاهی انداختم
دیدم دزد و پادشاه و قاتل و پیغمبر و
شاعر ، همه و از همه جا
به دنبال من راه افتاده اند
و منتظر اشاره من اند.
با تعجب سرتکان دادم
راه افتادم و زیر لب
 ترانه ای مشهور را زمزمه کردم.
وانمود کردم
که دارم در فیلمی بازی می کنم
و طبق نقشم
باید تا پایان تلخ فیلم پیش بروم.

موسی بیدج از: اینجا روی تنه درخت, Mussa Bidadj

فيلم في محطة قطار

árabe | Fadhil Al-Azzawi

في محطةِ قطارٍ في الشتاء، عائداً من سفرةٍ طويلة
وجدتُ نفسي جالساً في صالةِ سينما للعابرين
أشاهدُ فيلماً لا أعرف قصته
كان قد بدأ قبل وصولي
فيلمٌ لا ينتهي أبداً
لا يهم من أين تراه
لأن كل فصولِه تتكرر
كما الحياة ذاتها   .

أَبطالٌ يضعون أقنعةَ لصوصٍ فوق وجوههم
جيوشٌ تزحفُ في الجليدِ لتصلَ الى مدينة ما
ومهرجون يسيرون أمام عرباتٍ تجرها خيولٌ منهكة
رجالٌ بأجنحةٍ من شمعٍ يسبحون في الفضاء
حشراتٌ تشق طرقَها الغريبةَ الى الكواكب
تحت شموس محرقة
ثمة من يعثرُ على لؤلؤةٍ ويفقدُها ثانيةً
ونحن ننزفُ على الشراشف
فوق أَسرة ِمسافرين في فندقٍ رخيصٍ لليلةٍ واحدة   .

متفرجون موتى ومتفرجون أَحياء
ثمة من يدخلُ .ثمة من يخرجُ
القاعةُ مظلمةٌ دائماً
وفيلمُنا مستمرٌ بلا نهاية .

© Fadhil Al-Azzawi
Audio production: 2005, M.Mechner / Literaturwerkstatt Berlin

فیلمی در ایستگاه قطار

persa

زمستان
در ایستگاه قطار
از سفری دور و دراز آمده بودم.
دیدم که درسینمای رهگذران نشسته ام
و فیلمی را می بینم
که داستانش را نمی دانم
فیلمی که پیش از رسیدنم شروع شده بود
فیلمی که هیچ وقت تمامی ندارد
و مهم نیست
از کجایش دیده باشی
زیرا تمام صحنه هایش تکراری ست
درست مانند زندگی.

قهرمانانی که نقاب سارقان به چهره دارند
سربازانی که در بوران و برف
به شهری ناشناس یورش می برند
دلقکانی که جلوی درشکه ها
- با اسب هایی از پا درآمده-
                             می دوند.
مردانی با بالهای موم
در هوا شناورند
حشراتی که از راهی ناشناس
به ستاره ها می رسند
زیر آفتابی سوزان
کسانی گوهری می یابند و گمش می کنند.

ما در مسافرخانه ای ارزان
برای یک شب مقیم می شویم
و روی ملافه ها
خونمان می ریزد.

موسی بیدج، از: اینجا روی تنه درخت, Mussa Bidadj