Iraj Ziaei
persian
[im Herbst habe ich eine Umnachtung]
im Herbst habe ich eine Umnachtung
in den Bergen erfahren
an den Händen allerlei ethische Fragen denk ich was Krähen angeht und
ihre Heraldik stört könnte dir so gefallen lagen wortlos am Trip und darüber was bisher nicht gesagt worden war hingen glühende Gürtel in Bäumen ihr
triptrap
zeugte von Kokosmilch Traurigkeit hieß Ich will töten aber ich traue mich nicht
so ist es zb um Astern geschehen zur Zeit ganz unmöglich zu sagen was
ihre Gestalt sei noch größeren Geschenken nachempfunden stecken sie ihre Köpfe aus dem Wasser und hüpfen wie Frösche
sie geben einen traurigen Laut von sich wobei sie die Kehle nicht aufblasen oder was sonst noch
zum Tod führt schicke ich dir festlichere
Kleider habe ich nicht gefunden
(könnte dir passen in Wiesengräben
an flachen Teichen, stagnierenden Wassern lagen wortlos am Trip und als alles vorbei war hingen glühende
Schlangen in den Bäumen
über uns?
(der Kopf ist glatt, Ohren ohne Trommelfell unter der Haut verborgen)
From: Seufzergruppen (Auszüge aus einem Klagegesang)
Audio production: Haus für Poesie / 2016
[پاییز در غروب کوهستان پریشانحالی را تجربه کردم]
پاییز در غروب کوهستان پریشانحالی را تجربه کردم
پرسش های اخلاقی دست و پایم را بسته اند
نشان های خانوادگی پرچمی است که صدای کلاغ ها را مرگ می خواند
شکستن تصویر کلیشه ایِ کلاغ ها می تواند خوشایند تو باشد
ما بی هیچ کلامی میان حبابی در فضایی از خلسه و سکون بودیم
بالای این سکون و خلسه و ناگفته ها
درختانی است که از شاخه های آنها کمربندهای گداخته آویزان است
جرینگ جرینگ کمربندها در باد حکایت از حُزنی داشت چون شیر نارگیل که اندوهگینم می کند
می خواهم بکُشم اما نمی توانم
حالا مثلن گل های مینا دیگر به چشم او نمی آیند حتی شکل و شمایل تمامیِ گل ها
او گل های مینا را هدیه گرانقدری نمی داند
اگر نمی توانی گل های مینا را به چشم هدیه ببینی پس قادر نخواهی بود قورباغه های جهنده را ببینی
میناها سرشان را از آب بیرون می آورند و عین قورباغه ها می جهند
قورباغه ها حنجره هاشان را باد نمی کنند و آوازشان صدای مرگ می دهد
او در هر آن چه هست نشان مرگ را می بیند
دلم می خواست به خاطر تو لباس های فاخرتری می پوشیدم
اما بهتر از این نیافتم
و لباس هایی برازنده تو در گورها و گودالها کنار آبگیرهای راکت و کم عمق و بی کلام
در خلسه و برابر چشم اندازی که مارهای گداخته به درختان آویزانند
بالای سرِ ما؟
سرِ ماران صاف است و گوش ها بدون پرده پنهان زیر پوست
A result of the project 'VERSschmuggel, persian/german' Haus für Poesie Berlin, 2016