Hafez Mousavi (حافظ موسوي)
توت فرنگي وحشي
توت فرنگي وحشي
براي اينگمار برگمان
اول بايد رودخانه را راه بيندازم
ـ نه آنقدرها بزرگ كه يك پل چوبي رويش قرار نگيرد ـ
حالا كمي غروب درست ميكنم
و ميگذارم ساعتي بماند
تا هر چه را كه ميگذرد در حواليِِِ اين پل
آرام آرام در ترامِ خودش حل كند
حالا از سايهها تو را ميكشمت بيرون
و ميگذارمت دوباره پانزده ساله يا كمي بيشتر شوي
و ترس خورده پا بگذاري روي اول اين پل
آن وقت يك شاعر جوانِ هجده ـ بيست ساله
آن سوي پل
بايد در انتظار تو بگذارم
نه!
اصلاً فكر برگشتن به كلهايت نزند
او هم يكي دو قدم خواهد آمد
سلام خواهد كرد
و بعد يك كاغذ تا خورده را كه ملتهب است
به دست تو خواهد داد
سلام!
آقاي اينگمار برگمان عزيز!
شما در حواليِ اين پل
توت فرنگيِ وحشي سراغ نداريد؟