Mohammad Hemati (محمد همتی)
[پدر]
[پدر]
پدر
ساعتهاست خوابیده
مادر
آخرین تقلاهایش را کرد
چیزهایی را از جایی برداشت
و جایی دیگر گذاشت
ظرفی را شست
و ظرفی را نشسته رها کرد
تا عاقبت وجدانش آسود
و خوابش برد
سالها
بیاعتنا به ما و کردهها و نکردههامان
بیاعتنا به آرزوهای برآوردهشده و نشدهمان
خواهند گذشت
و روزی
نه پدری خواهد بود
و نه مادری
و اگر دروگر مرگ امانمان داده باشد
خواهران و برادرانی خواهیم بود
ایستاده بر خاکستر عشقی سوزان
میراث پدر و مادر
آن روز
شاید بهای نان و طلا یکی شده باشد
و جان و شرف و آزادی آدمی
از این هم بیبهاتر
آن روز
آن روز که نمیخواهم هرگز برسد
نه نان خواهم خواست و نه طلا
میخواهم آن روز
یا باشم
و بتوانم
با فوتی آتش زیر این خاکستر را روشن کنم
یا دود شوم
و به هوا بروم.