Baktash Abtin (بکتاش آبتین)
(گلوله سرخط)
(گلوله سرخط)
ادرار گرم تو روي خاك ترس نبود !
گلوله سر خط ...
ازسراشيبي خاكريز سكوتي ليز مي خورد
تونيستي واز پلك هاي خاموش تو
خورشيد مي گذرد
زندگي مكعبي از خاطرات من بود
كه هميشه درآن تاب مي خوردم وعقل
نمي دانم شايد كوششي عرق كرده بر پيشاني ام
( اونور خاكريز عقل كار نمي كنه سركار ! )
تجربه خاكستر بعد از آتش بود و آگاهي
آتش زير خاكستر
نمي دانم اين حرفها را از كجا آورده ام
اما خواب هشياري شيريني بود در هيچ
( الدخيل الدخيل )
برو كنار سركار بذار ترتيب اين بي شرف ها روبدم
برادر اينا اسيرن اسير دست بسته كه كشتن نداره
اينجا جنگه سركار اين سگ هاي هار رو
فقط خاك معالجه مي كنه !
گلوله سرخط ...
در برف جاي پاي سرباز عراقي نه
پاي سرباز عراقي جا مانده بود
به خانه ي مورچه آب مي ريختم
راستي سرباز سرما خورده ي پيش از مرگ
حنجره ي تو از سرفه ي كدام تانك
صاف شد ؟ !
رفتم جبهه ( رفتم جبهه )
ديدم دشمن ( ديدم دشمن)
از جا پريدم ( ازجا پريدم )
خنجر كشيدم ( خنجر كشيدم )
گفتم ترسو ( گفتم ترسو )
اينجا ايران است ( اينجا ايران است )
مرز شيران است ( مرزشيران است )
كي خسته س ؟
دش من !
كي خسته س ؟
من خسته بودم وسايه هاي خاك گرفته بر سيم خاردار
تپه را پوشانده بود
راه قدس از هر كجا مي گذشت
از خانه ي من دور بود !
من از تانك هاي ولگرد جز عربده چيزي نمي شنيدم !
جنگ يقين نمناكي بر جاده بود
آب نه سراب بود
درجا مي زدم وخستگي را
بردوش جاده جا مي گذاشتم اما براي آزادي
بايد اين موشك را خرج هواپيمايي مي كردم
تا معاف شوم !
( خوش به سعادتت دلاور
خيلي با صفايي اگه يه جورايي شدي
ما رو هم دعا كن )
دلاور نبودم باصفا نبودم !
فقط كمك خدمه ي موشك سهند بودم
پشت صحنه ي اين فيلم عكس نامزدم
اشك مرا درآورده بود !
شهود قصه ي تا"خير بخار آب بود
من مرگ را آواره كرده بودم
و قبر چاله اي زير پايم بود
جواب اين همه سئوال را از كجا بياورم؟
من براي خودم مبارزه مي كردم
و آخرين هدف من بودم
خلا صه روي دوش خودم سوار بودم
وبه جرا"ت مي توانم بگويم ماه
در انديشه ي من روشن مي شد !
گوش كن سرباز تو بايد موشكي باشي
ضد تانك ضد نفر
جنگ را ازهر طرف بنويسي ...
اما فرمانده اگر جنگ را برعكس بنويسم ؟!!
گوش كن سرباز
عمليات يعني پيش از حمله توي قبر خوابيده باشي
زيارت عاشورا خوانده باشي
بي آنكه بداني دويده باشي وبي آنكه بفهمي
لذتي گرم تو را خيس كرده باشد
شهادت يعني آفتابي كه آسمان را مي سوزاند !
كمك خدمه ي موشك سهند
هواپيما را انداختي
اما غروب خون لخته ي توبود !
با توا"م كمك خدمه ي موشك سهند
تو به قاب عكسي تبديل شدي
خيابان به نام توشد
وريش هاي من درعبور گام هاي تو سفيد شد !
با توا"م كمك خدمه ي موشك سهند
تو از شقيقه ي آسمان شره كردي
پيش از آنكه ماه
بر آسمان لك زده باشد !