Nâhid Kabiri (ناهید کبیری)
بيقراري
بيقراري
آهن، تنگ ميشود
زنجير، تنگ ميشود
ديوار
تنگ تنگ
دل تنگتر …
حالا بيقراري از هر شاخه
آويزان ميشود روي زندگيام
روي سقف، روي اتاق، روي حوض، روي طناب رخت
روي سينه بند سياهم، روي جلبكهاي درخت
روي باد كه مشت به شيشه ميزند
روي لحظههاي انتظار كه تا نقطهي پايان زندگيام…
روي حجم بيحرف تلفن
روي استكانِ يخ كردهي چاي
روي بخارِ نفسهايم در تركهاي آينه
روي اشكهاي قنديل بستهام كه بيبهانه…
روي كلمههاي پاره پارهي سكوت
روي دو پايِ دراز موازي
كه چهار گوشهي اتاق را هزار بار به هم ميدوزد و
ميشكافد
و سايهي بيحوصلهگي را
به ميخ خاليِ ديوار ميكوبد.
بيقراري
بيقراري
در قطرههاي آب
در ذرههاي خاك
در بند بند زمخت سلولهاي هوا
در آتشي كه اينجا
زير گلهاي پيراهنم زبانه ميكشد
و خيسِ خيس هم كه ميشوم خاموش نميشود
بيقراري …
ميفهمي؟
بيقراري …