Hafez Mousavi (حافظ موسوي)
آخر ِ اين راه
آخر ِ اين راه
ما به آخرِ اين راه رسيدهايم.
با صبر، با سكوت
با عقل، با جنون
با هيچ چيزِ ديگري نميتوانيم.
نه شهرياري مردهاي از لاي قصهها
نه اين فرشتههاي خوشكل، با بالهاي قلابي
نه پيامبري با كتابي كهنه زير بغل
نه فيلسوفي با نشانيِ سر راستِ دبليو دبليو دبليو دات كام
نه آوازي كه چون صاعقه، در جا، ميخكوبمان كند ...
پرندهها دزدانه از آسمان ميگذرند
ابرهاي خشكِ مشخره
براي كوههاي سوخته شكلك در ميآورند
ماه به ريشِ هر چه شاعري است ميخندد
و مرگ، با گيتاري حزنانگيز
در كوچهها ميگردد و آواز ميخوانَد
بايست!
پايِ اين پنجرهي پيچك پوش
كنار اين پل قديميِ پا در هوا بايست!
عنقريب
همه با هم فرو خواهيم ريخت
ژنرال!
سربازها را بگو به پادگانها برگردند
ديگر كسي براي شكست خوردن، يا پيروز شدن
باقي نمانده است.